بهترین هدیه زندگیمون3

یه دختر دارم شاه نداره صورتی داره مااااااه نداره

شروع کار وبلاگ دختر قشنگم

1398/12/3 18:32
نویسنده : مامان زینب
41 بازدید
اشتراک گذاری

بسم رب

 

سلااااااااااام سلاااااااام سلااااااام

یه سلام پر از خوشحالی بخاطر لطف خدا که بازم شامل حالمون شد و حال و هوای خونمون رو حسابی صورتی و شاد کرد😍

اواخر خرداد بود که فهمیدم باردارم و حسابی ذوق کردم کلی جشن گرفتیم و کیک خریدیم و شادی کردیم.🍰

از همه خوشحال تر داداش علی بود که روز شماری میکرد تا تولد نی نی🍼

البته داداش میثمم خوشحال بود ولی چون سنش کم بود و فقط سه سالش بود خیلی متوجه نمیشد نی نی تو راهه یعنی چی😐

البته اواخر بارداری دیگه بزرگ تر شده بود و میفهمید و همش با نی نی تو شکمم صحبت میکرد و منم به جای نی نی جواب میدادم و اون کیف میکرد😆

چند ماه اول طبق معمول به سختی و ویار سخت گذشت و خداروشکر تو تابستون بود تونستم خونه مامانی بمونم.بدترین ویاری که یه آدم میتونه تو حاملگی اونم تابستون داشته باشه ویار به آبه 😭به هیچچچ وجه نمیتونستم آب بخورم فقط نوشابه و آب میوه که اینا اتقاثا تشنگیمو بیشتر میکرد و ضرر هم داشت ولی چاره ای نبود.حتی موقع ظرف شستن یا وضو گرفتن بوی آب حالمو بهم میزد.واقعا سخت بود ولی برای منی که ویار سخت حاملگیم سر علی رو گذرونده بودم همین که میتونستم غذا بخورم یعنی همه چی عالیه.

تا اخر چهار ماه شرایط همین بود و خداروشکر بعد چهار ماه همه چی تموم شد و خوب شدم ولی اضافه وزنم زیاد بود و سنگینی داشت اذیتم میکرد.

که به عشق نی نی گلیمون تحمل کردم😘

تا 18 هفتگی که قرار شد برم سونوگرافی تشخیص جنسیت.با بابایی رفتیم بیمارستان جماران برای سونوگرافی قلبم داشت از جاش کنده میشد.🤒

روی تخت خوابیدم و بابا هم باهام اومد تو اتاق به محض اینکه سونو رو شروع کرد گفت دختره🤩😍😊

نمیدونستم از خوشحالی چیکار کنم دلم میخواست جیغ بزنم.بابا هم همه این صحنه هارو فیلم گرفت تا به ماشین برسم گریه میکردم از ذوق

علی و میثم خونه خاله مریم بودن مام رفتیم اونجا خاله که جنسیت رو فهمید یه کیک صورتی برامون درست کرد و جشن گرفتیم و بازم از همه خوشحال تر علی بود چون همیشه دلش میخواد دایی بشه و حالا که خواهر دار شد همش میگفت آخ جون من دایی میشم🤣

روزها گذشت تا رسیدم به هفته های پایانی و رفتم سونوگرافی و بهم گفتن بخاطر فشاری که روی نی نی و خودمه احتمالا نی نی باید زودتر بدنیا بیاد.😱

تاریخای احتمالی زایمانم همش با مناسبت های جالب بود.👌

گفتن یا 38 هفته میاد که دقیقا میشد 19 بهمن تولد داداش علی یا 39 هفته که میشد 26 بهمن  تولد حضرت زهرا یا 40 هفته که میشد 4 اسفند  روز تولد خودم.خلاصه تو این سه هفته هر وقت میومد تاریخ تولدش لاکچری بود.😎

از 35 هفته گفتن ساک نی نی رو ببند که هر وقت ببینیم ادامه بارداری خطر داره ختم بارداری میدیم.با توجه به این که سزارین سومم بود یه مشکلاتی برام پیش اومده بود .دوروزم بیمارستان بستری شدم و بهم آمپول بتامتازون زدن تا ریه های خانم خوشگله تکمیل بشه.

قرار شد هفته ای دو بار برم چکاپ و منم میرفتم دیگه واقعا از دکتر رفتن و سونوگرافی خسته شده بودم.از نظر سونوگرافی یه هفته عقب تر از تاریخ خودم بودم یعنی 19 بهمن میشد 37 هفته.دکتر گفت تلاشمونو میکنیم که تا اخر 37 نگهش داریم تو شکمت که خطر زایمان زودرس رفع بشه.خلاصه به هر مشقتی بود تا 19 بهمن نگهش داشتن و

دختر خوشگل ما سه هفته زودتر از موعد روز تولد داداش علی ساعت 4 بعد از ظهر بدنیا اومد.💗

تاریخ تولد علی 89/11/19 و خواهرش 98/11/19 یعنی فقط جای 8 و 9 عوض شد خیلی باحاله نههه؟😁

این خلاصه ای از ماجراهای این 9 ماه.😉

راجع به اسمشم تو پست بعدی توضیح میدم ان شاالله😊

این وبلاگ تقدیم به دختر خوشگلم که با اومدنش دنیای همه مارو قشنگ تر کرد.

 تقدیم به  عزیز دلم فاطمه گلی که خدا بهمون داده و مثل داداشاش بهترین هدیه زندگیمونه😍

پسندها (1)

نظرات (0)